از دانشنامهی بریتانیکا
ترجمه شده در زمستان ۹۵
توسط ارحام عموی فومنی
سوسیال دموکراسی ایدئولوژی یای است که در اصل از یک گذار فرگشتی صلحآمیز جامعه از کاپیتالیسم به سوسیالیسم با استفاده از پروسههای ی مستقر طرفداری میکرد. در نیمهی دوم قرن بیستم، نسخهی معتدلتری از این آموزه پدید آمد، که بهجای مالکیت دولتی، عموماً از تنظیم دولتی [1] ابزار تولید [2] و برنامههای رفاه اجتماعی [3] گسترده طرفداری میکرد. سوسیال دموکراسی که بر سوسیالیسم قرن ۱۹-ام و اصول کارل مارکس و فردریش انگلس مبتنی است، ریشههای ایدئولوژیکی مشترکی با کمونیسم دارد اما از خشونتگرایی [4] و تمامیتخواهیاش [5] دوری میجوید. سوسیال دموکراسی در اصل تجدیدنظرطلبی [6] نامیده میشد چون تغییری در آموزهی مارکسیستی پایهای ارائه میکرد، مهمتر از همه رد کردن استفاده از انقلاب برای برپاساختن یک جامعهی سوسیالیستی.
جنبش سوسیال دموکراتیک از تلاشهای آگوست ببل [7] پدید آمد. او همراه با ویلهلم لیبکنشت [8] حزب سوسیال دموکراتیک کارگران را در ۱۸۶۹ تأسیس کرد و سپس حزبشان را با اتحادیهی عمومی کارگران آلمان در ۱۸۷۵ ادغام نمود تا آنچه حزب سوسیال دموکراتیک آلمان [9] نامیده شد شکل بگیرد. ببل این باور را به سوسیال دموکراسی داد که سوسیالیسم باید با روشهای قانونی برپا شود و نه با زور. پس از انتخاب شدن و راه یافتن دو سوسیال دموکرات به رایشستاگ [10] در ۱۸۷۱، قدرت ی حزب رشد کرد تا اینکه در ۱۹۱۲ با ۱۱۰ کرسی از ۳۹۷ کرسی در رایشستاگ به بزرگترین حزب از نظر قدرت رأیدهی تبدیل شد. موفقیت حزب سوسیال دموکراتیک در آلمان منجر به گسترش یافتن آن به دیگر کشورهای اروپایی شد.
رشد سوسیال دموکراسی آلمان بسیار مرهون اثرگذاری نظریهپرداز ی آلمانی ادوآرد برنشتاین [11] بود. در اثرش Die Voraussetzungen des Sozialismus und die Aufgaben der Sozialdemokratie («پیششروط سوسیالیسم و وظایف سوسیال دموکراسی»؛ ۱۸۹۹؛ که با عنوان «سوسیالیسم فرگشتی» به انگلیسی ترجمه شد.)، برنشتاین این باور رایج مارکسیستی که کاپیتالیسم محکوم به شکست است را بهچالش کشید، و اشاره کرد که کاپیتالیسم در حال غلبه یافتن بر بسیاری از ضعفهایش، همچون بیکاری، تولید زیاد از حد، و توزیع ناعادلانهی ثروت بود. مالکیت بر صنعت در حال پخش شدن بود، در عوض اینکه در دستان عدهی اندکی متمرکزتر شود. درحالیکه مارکس گفته بود انقیاد طبقهی کارگر یقیناً به انقلاب سوسیالیستی ختم میشود، برنشتاین استدلال کرد که موفقیت سوسیالیسم نه به رنج ادامهدار و تشدیدشوندهی طبقهی کارگر بلکه به حذف آن رنج بستگی دارد. او افزود که شرایط اجتماعی درحال بهتر شدن بود و با داشتن حق رأی طبقهی کارگر میتوانست با انتخاب نمایندگان سوسیالیست سوسیالیسم را برقرار کند. خشونت انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و عواقب آن به شقاق نهایی میان احزاب سوسیال دموکراتیک و احزاب کمونیستی سرعت بخشید.
پس از جنگ جهانی دوم، احزاب سوسیال دموکراتیک در چند کشور اروپای غربی بهقدرت رسیدند—برای مثال، آلمان غربی، سوئد، و بریتانیای کبیر (در حزب کارگر)—و شالودههای برنامههای رفاه اجتماعی اروپای مدرن را بنانهادند. سوسیال دموکراسی، درحالی که در قدرت بود، بهتدریج تغییر کرد، بهویژه در آلمان غربی. این تغییرات عموماً معتدلسازیای در آموزهی سوسیالیستی قرن ۱۹-امیِ ملّیسازی گستردهی کسبوکار و صنعت را منعکس میساخت. اگرچه اصول احزاب سوسیال دموکراتیک مختلف مقداری از هم دور شد، اصول بنیادین مشترکی پدیدار گشت. علاوهبر دوری جستن از خشونت و انقلاب بهمثابه ابزارهای تغییر اجتماعی، سوسیال دموکراسی در مخالفت با تمامیتخواهی ایستاد. دیدگاه مارکسیستی به دموکراسی بهمثابه یک ظاهر فریبندهی «بورژوا» برای حکومت طبقاتی [12] مردود دانسته شد، و اعلان شد دموکراسی برای آرمانهای سوسیالیستی ضروری است. بهطور افزاینده، سوسیال دموکراسی تنظیم دولتی کسبوکار و صنعت را بهمثابه هدفی بسنده برای کمک به رشد اقتصادی و درآمد عادلانه پذیرفت.
[1] state regulation
[2] means of production
[3] social welfare
[4] militancy
[5] totalitarianism
[6] revisionism
[7] August Bebel
[8] Wilhelm Liebknecht
[9] Sozialdemokratische Partei Deutschlands
[10] Reichstag
[11] Eduard Bernstein
[12] class rule
درباره این سایت